شرح ماجرا
روزی خانمی به من مراجعه کرد و گفت : او و خواهرش فرزندان مردی هستند که همسر مادرشان بوده ولی عقد ازدواج پدر و مادرشان از نوع موقت (یا به تعبیر عامیانه صیغه) بوده است و بنابر مصالحی همزمان با تولد او و خواهرش پدر با نام فامیل خود برای بچه ها شناسنامه نگرفته و البته نام فرزندان هم در شناسنامه پدر نیامده است و حال با فوت پدر درخواست دریافت سهم خود از ارث و میراث وی را داشتند.تا اینجای کار مشکلی نبوده و ماجرا کاملا طبیعی و روتین بود، مشکل عمده این بود که اولاً نشانه ای از وجود نسب و نسبت بین متوفا( پدر) و مدعیان ارث در دست نبود و ثانیاً برادر متوفی به زعم اینکه متوفی ورثه ای ندارد ، اموال برادر متوفی خود را تحت تصرف خود درآورده است و در تلاش بوده که با گرفتن گواهی انحصار وراثت اموال را به نام خود نیز منتقل نماید.
آن دو خواهر و فرزند متوفی به دفتر وکالت ما (دادگران حامی) مراجعه نموده و تقاضای استیفای حقوق خود را داشتند ، مراحلی که در ابتدا به نظر می رسید پیش روی ماست به ترتیب عبارت بودند از :
1- طرح دعوای اثبات نسب
2- اخذ گواهی انحصار وراثت
3- حسب مورد طرح دعوای خلع ید و یا رفع تصرف عدوانی
با عنایت به اینکه برادر متوفی در طرح دعوای اثبات نسب می توانست ذینفع باشد (چون اگر نسب ثابت نمی شد وارث برادر بود) هرچند که بعضی از همکاران مخالف بودند، ترجیح من در این پرونده این بود که برای جلوگیری از واخواهی طرف و طولانی شدن ماجرا برادر متوفی را خوانده قرار دهیم تا هرچه دارد در دادرسی رو کند و ارائه دهد.
دعوای نفی نسب مطرح و با مقاومت بسیار از طرف برادر و در نهایت توسط قاضی با ارجاع به پزشکی قانونی و اخذ آزمایش دی ان ای و البته شهادت شهود به اثبات رسید و با درخواست تجدیدنظر خواهی طرف ، در نهایت نسب و رابطه پدر و فرزندی در دادگاه تجدیدنظر و دیوان عالی کشور تایید شد.
پس از آن و پس از اثبات نسب نوبت به گواهی انحصار وراثت رسید با توجه به اینکه برادر متوفی قبلاً درخواست صدور گواهی انحصار وراثت داده بود با حضور در همان پرونده درخواست اصلاح گواهی را نموده و در نهایت گواهی انحصار وراثت نیز صرفاً با درج نام دو دختر متوفی به عنوان وارث، صادر و اصلاح شد.
همانطور که حدس می زدم برادر در دفاع از خواسته اثبات نسب هرچه در چنته داشت در دادگاه ارائه داد . نکته جالب این بود که موکلین من که دختران متوفی بودند هیچ تمایلی به حضور و رویارویی با عمو و عموزاده های خود نداشتند و من به تنهایی با جماعتی از آدم های زیاده خواه و غیرمنطقی روبرو بودم. (خوانده، فرزندانش و وکلای دادگستری وی)
در جریان رسیدگی به دعوای نفی نسب، خوانده از سر استیصال ادعای وجود وصیت نامه ای را می کرد که متوفی به وی داده است ولی از ارائه آن به دادگاه پرهیز نمود اولین چیزی که به ذهن من رسید این بود که وصیت نامه وجود ندارد و طرف قصد دارد چنین چیزی بسازد ، این حدس و گمان درست بود و در دعوای بعدی ما یعنی خلع ید به حقیقت پیوست.
در نهایت ما در حالیکه گواهی انحصار وراثت را در دست داشتیم و نسب هم قبل از آن به اثبات رسیده بود به دادگاه حقوقی مراجعه نموده و دعوای خلع ید را مطرح نمودیم البته باور بعضی از همکاران دفتر این بود که به سراغ طرح دعوای رفع تصرف عدوانی برویم تا از امتیاز رسیدگی فوری و خارج از نوبت و امکان اجرای رای قبل از قطعیت آنطور که در مواد 156 به بعد قانون آیین دادرسی مدنی آمده است بهره مند شویم، ولی نظر من این بود که چون دعوای تصرف عدوانی حقوقی، حمایت از متصرف سابق است و دخترها سابقه تصرف در املاک پدری خود را نداشته اند، عنوان و خواسته درست همان خلع ید و یا رفع غصب است.( ماده 308 به بعد قانون مدنی )
دعوای خلع ید مطرح شد و ما با انبوهی از تهاجمات و ادعاها مواجه شدیم ، پس از طرح دعوای خلع ید برادر متوفی به طور متقابل دادخواست اثبات و تنفیذ یک وصیت نامه عادی را داد و مدعی شد یک سوم کل اموال به نفع وی وصیت شده است ، همچنین فرد دیگری که مشخص بود با خوانده اصلی در ارتباط بوده و هماهنگ است مبایعه نامه ای ارائه داد و مدعی شد که متوفی تمام اموال خود را در دوره حیات به وی منتقل نموده است.
به طور خلاصه توجیه و دفاع ما در خصوص این دو ادعا که با فراز و نشیب های فراوان و صرف زمان و وقت بسیار طولانی در چنین جلسه دادرسی همراه شد، عبارت بود از :
1- در خصوص ارائه وصیت نامه، صرف نظر از صحت و سقم آن، که مستلزم اظهار نظر کارشناس و بررسی اصالت و صحت صدور آن بود توجیه ، توضیح و دفاع من این بود که این وصیت نامه معتبر نیست چرا که انواع وصیت نامه های معتبر و قابل استناد و قابل اعتنا در مواد 276 به بعد قانون امور حسبی، مورد تعریف و قانون گذاری قرار گرفته است، مطابق ماده 276 آن قانون، وصیت نامه یا رسمی است یا خودنوشت یا سری . وصیت نامه ارائه شده، طبیعتا رسمی نبوده و چون با دست خط خود موصی نوشته نشده بود خودنوشت هم نمی توانست باشد و وصیت نامه سری هم مطابق با ماده 279 تشریفات مخصوص و سختگیرانه ای دارد و خوشبختانه این استدلال به راحتی مورد پذیرش دادگاه قرار گرفت و قاضی با اظهار نظر صریح و رد وصیت نامه، وارد بررسی اصالت مبایعه نامه وارد ثالث شد.
2- در خصوص مبایعه نامه مورد ادعا هم خوشبختانه چند نکته و اماره وجود داشت که ساختگی و جعلی بودن آن را اثبات می نمود از جمله اینکه گفته شده بود که کل ثمن نقداً و فی المجلس پرداخت شده که اصلا متصور نبود که آن حجم از پول به صورت نقد قابل نقل و انتقال باشد و نیز ادعا شده بود که ملک تحویل خریدار گردیده است در حالی که این با واقعیت منافات داشت چون محرز شده بود یکی از املاک در تصرف برادر متوفی بود و دو ملک دیگر در تصرف مستاجر بود ، البته با وجود این موارد قاضی محترم تشخیص و ترجیح دادند که مورد، به کارشناس تشخیص اصالت خط ارجاع شود. با وجود ابهام در نظریات کارشناس یکنفره و کارشناس سه و پنج نفره که به نظر می رسید که اظهار نظر کارشناسان عاری از غرض ورزی نیست در نهایت هیات هفت نفره کارشناسان به صراحت، انتساب امضا و اثر انگشت به متوفی را غیر محتمل دانست.
این دادرسی تمام شد و رای صادره در دادگاه بدوی در دادگاه تجدید نظر قطعیت یافت، و ما برای اجرای خلع ید علاوه بر یکسال صرف زمان و وقت چه دردسرها و چه تهدیدها که ندیده و نشنیدیم ولی خداروشکر به نتیجه مطلوب و مورد انتظار و منفعت موکل رسیدیم.
ولی جان ماجرا اینجاست که :
حدود یکسال بعد یکروز در دفترکار خود نشسته بودم ، حوالی ساعت 8 شب خانم منشی را مرخص کرده و از همکاران نیز کسی نبود ولی چراغ اتاق من که مشرف به خیابان بود روشن بود و شاید از بعضی زوایا حضور من در اتاق قابل رویت بود. زنگ در به صدا درآمد ، پشت آیفون فردی اظهار کرد که برای مشاوره آمده وقتی به وی گفتم که باید وقت ملاقات می گرفته، گفت که از شهرستان آمده و نمی دانسته که باید وقت بگیرد و امکان مراجعه مجدد را هم ندارد، چنین چیزی متداول و رایج بود که افراد بدون هماهنگی قبلی به ما مراجعه نمایند، پس شک نکردم ولی حساس شدم، در را باز کردم و گفتم " تشریف بیاورید بالا فقط چند دقیقه می توانم در خدمتتان باشم و راهنمایی تان کنم " مطابق عادت درب آپارتمان را باز کردم، به اتاق خود رفتم و درب اتاق را باز گذاشتم تا فرد اتوماتیک وار به داخل اتاق راهنمایی شود، درب آپارتمان پس از چند دقیقه با صدای نسبتا بلندی بسته شد توجهم جلب شد رفتم که طرف را به داخل راهنمایی کنم نگاهم که به وسط سالن افتاد با جمعیتی از افراد با هیبت های عجیب و سرآسیمه با لباس هایی که افراد برای پرهیز از دور انداختن، در زمان کار می پوشند مواجه شدم ، چهار یا پنج نفر بودند با الفاظ رکیکی به من حمله ور شدند، ناخودآگاه به داخل اتاق عقب عقب رفتم ، شاید بهتر بود اینکار را نمیکردم اما امکان تصمیم گیری در آن لحظه نبود به اتاق که رسیدم پشت میز منتظر ماندم تا آرامشان کنم. در بهت و حیرانی در ذهن خود به دنبال چاره و راهی برای آرام کردن آنها می گشتم حتی نمی دانستم موضوع چیست و اینها از کجا و از طرف چه کسی آمده اند و با من چه خصومتی دارند ؟ که ناگاه از بین آنها چهره عمو زاده ی موکلم را شناختم همان کسیکه اموال و املاک موکلم را از پدرش پس گرفته بودیم ، او همان کسی هم بود که بسیار فحش و ناسزا می داد، زبانم قفل شده بود تا او را شناختم به او فهماندم که شناختمش و در لحظه و آنی اسلحه سیاه رنگ به سمت خود را دیدم و در چشم بهم زدنی (حالا که فکر می کنم شاید به طور غریضی) به سمتش رفتم اسلحه را بالا به سمت سقف گرفتم که یک تیر از آن شلیک شد، صدا آنقدر مهیب بود که همسایه طبقه پایین( شاید بعد از سی ثانیه) در زد و مرا صدا زد ، ظاهراً ورق برگشته بود و آنها دنبال راه فرار بودند یکی از انها انقدر هول شده بود که از اتاق من به سمت بالکن رفت تا از طبقه چهارم به وسط حیاط بپرد از این آشفتگی استفاده کرده و به سمت درب آپارتمان که از اتاق من تا آنجا حدود ده قدم فاصله بود، رفتم و در را باز کردم ، پسر و پدر همسایه طبقه پایین وقتی به دستانم نگاه کردند تازه متوجه شدم اسلحه در دست من است، داخل آمدند و با فریاد مهاجمان را به بیرون هدایت کردم.
گوشی آیفون را برداشتم که از خروجشان مطمئن شوم، از پله ها رفته بودند ولی شاید در ده ثانیه از پشت آیفون صدای در را شنیدم که باز شد خیلی تلاش کردم برای همسایه ها علت وجود اسلحه در دستان خود را توضیح دهم، نمی دانم باور کردند یا نه؛ اما در هر حال دیگر نتوانستیم زیاد در آن ساختمان بمانم که البته این سبب خیر هم شد چون آپارتمانی که تازه خریده بودم و آنرا به تصرف مستاجر داده بودم با خواهش از مستاجر و جلب رضایت او پس گرفتم و با کمی سختی پول پیش مستاجر را پرداخت کردم و دفتر خود را به مکان جدید منتقل نمودم.